آزادوار شهری به قدمت تاریخ

 38 سال پيش تازه دوره دانشگاه را به پايان رسانده بودم که راهي سفر شدم. آن روز مادرم کنار در ايستاده بود، سيني آينه قرآن در دستش مي لرزيد و با زمزمه دعاهايش به خود آرامش مي داد. در حالي که سر به زير سيني مي بردم، گفتم سفرم زياد طول نمي کشد، چند ماه ديگر برمي گردم. بامداد همان روز با قطار از تهران به مشهد رسيده بودم تا با خانواده ام خداحافظي کنم.
همه اطرافيان باور داشتند که در شرکت نفت جنوب کاري گرفته ام که سه تا شش ماه طول خواهد کشيد. سه روز بعد هنگام نيمه شب همراه با چند يار هم پيمان سوار يک لنج ماهيگيري شديم و از مرز آبي جنوب کشور به طور غيرمجاز گذشتيم. توشه ما علاوه بر چند شناسنامه قلابي و اندکي پول بار سنگيني از آرزوها بود. سفري که آن روز از کوچه تپه خاک، در محله عيدگاه مشهد آغاز شد، دستخوش رويدادهاي بسياري شد که در کتاب «بر فراز خليج فارس» بيان کرده ام. در ادامه اين سفر در سوئد ماندگار شدم و اکنون بيش از 30 سال است که در اين کشور شمال اروپا زندگي مي کنم. با اينکه تاکنون بيش از نيمي از عمرم را در خارج از ايران گذرانده ام اما احساس مي کنم هنوز مسافرم. ريشه ام در سرزمين ايران است. کودکي و نوجواني ام را در ايران گذرانده ام. هرگاه هويتم را جست وجو مي کنم به کوچه هاي باريک و نامنظمي برمي گردم که در تنگناي ديوارهاي فرسوده شکل گرفته بود؛ همان کوچه هايي که لبريز از هواي وطن بود. من به ايران، به مشهد به محله عيدگاهش و به آن کوچه هاي تنگ و بي قواره يي تعلق داشتم که از آن من بود. من مردمان آن شهر و ديار را بهتر از هر جاي ديگر مي شناسم. زبان و احساس آنها را به خوبي درک مي کنم. غم هايشان مرا رنج مي دهد و شادي شان مرا خشنود مي کند. دلم آکنده از آرزوي صلح و صفا و بهروزي براي مردم ايران زمين است. دوست دارم دشت هايش هميشه سرسبز و آباد و مردمانش سربلند و آزاد باشند. تا به حال دو نوع متفاوت از زندگي را تجربه کرده ام؛ يکي در ايران و کشورهاي پيرامونش و ديگري در سوئد و برخي از کشورهاي اروپايي ديگر. آنچه را شاهدش بوده ام تفاوت فاحش بين دو شيوه زندگي و رفتار مردم در اين دو منطقه است. اين تفاوت چشمگير و گاه شگفت آور بوده است. من مسائل دو جامعه ايراني و سوئدي را از دو دريچه مختلف مي بينم؛ در قالب يک سوئدي به تماشاي آنچه در ايران مي گذرد، مي نشينم و از نگاه يک ايراني پديده ها را در زندگي روزمره مردم سوئد تماشا مي کنم. وقتي جلوه هاي اين دو نگاه را کنار هم مي گذارم، تفاوت فاحشي بين آنها فاصله مي اندازد. فاصله بين اين دو پديده آنقدر زياد است که هيچ کدام ديگري را باور ندارد. بارها شاهد بوده ام که ايرانيان نمي توانند آنچه را در جامعه سوئد واقعيت پيدا کرده است باور داشته باشند همين طور که بسياري از رويدادهاي جامعه ايران براي سوئدي ها قابل تصور نيست. هرازچندگاهي به وطن سفر مي کنم. از جمله به زادگاهم مشهد مي روم؛ جايي که تار و پود زندگي ام در آنجا سامان گرفته است و ساليان خردسالي و نوجواني را در آن سپري کرده ام.
..


هرگاه به ايران سفر مي کنم ديدارهايي دوستانه يا به بهانه خويشاوندي صورت مي گيرد. گاه نيز با يکي از بستگان که روحاني وارسته يي است و زندگي زاهدانه يي دارد، ديدار مي کنم. هر بار ايشان را مي بينم برخي از آخرين ديده ها و شنيده هاي خود در زمينه هاي اجتماعي، فرهنگي و علمي را براي ايشان نقل مي کنم و ايشان با علاقه به آنها گوش مي دهد. او نيز با بيان دلبستگي هاي عقيدتي خود به گفت و شنودمان رونق مي بخشد و ما که هر دو مي دانيم باورهامان يکسان نيست با احترام به بينش هاي يکديگر پيرامون مسائل گوناگون گفت وگو مي کنيم. سه سال پيش که ايران بودم در رابطه با خبر يک حکم اعدام با اين روحاني نيک انديش گفت وگو کردم. خبر را در چند سايت اينترنتي و از جمله در سايت اينترنتي روزنامه اعتماد ديده بودم. خبر در همه محافلي که مسائل ايران را دنبال مي کردند، پخش شده بود و افراد و گروه هاي طرفدار حقوق بشر به يک حکم که تازگي صادر شده بود، شديداً اعتراض داشتند. يک خبرنگار روزنامه اعتماد نيز سراغ دختر 18ساله يي که در انتظار اجراي حکم اعدامش بود، رفته و او را در زندان ملاقات کرده بود. گزارش اين خبرنگار تکان دهنده بود. ليلا دختري عقب افتاده (از نظر ذهني) بود که به جرم فحشا مفسدفي الارض شناخته شده و محکوم به اعدام شده بود. «ليلا فقط 9 سال داشت که يک روز صبح مادرش او را به بهانه خريد پفک از خانه بيرون برد. راه آنها به خانه مردي غريبه رسيد و ليلا توسط مادرش به آن مرد سپرده شد تا هوس شهواني خود را با آن دخترک فرونشاند و در قبال آن پولي بپردازد. خانواده مستمند و عيالوار آنها، ليلا و دو برادرش و نيز پدر معتاد و مادر بيکار آنها همه براي تامين حداقل معاش خود به چنين پولي نياز داشتند. اين سرآغاز راهي بود که سرنوشت شومي را پيش پاي ليلا قرار داد. ليلا در 13سالگي به يک مرد افغاني فروخته شد و از آن پس وسيله سودجويي آن مرد و خانواده اش بود. ليلا را در اختيار مردان هوسران مي گذاشتند و از اين راه کسب درآمد مي کردند. در اين راستا ليلا دو فرزند نا مشروع به دنيا آورده بود. او در گرداب فقر و فحشا دست و پا مي زد که دستگير شد. طعم شلاق را چشيد و مدتي نيز زنداني بود. اما پس از آزادي راهي جز همان زندگي نکبت بار در پيش نداشت. پس از چندي بار ديگر دستگير شد، به دادگاه فرستاده شد و اين بار به اتهام مفسدفي الارض حکم اعدام برايش صادر شد.» وقتي اين خبر را خواندم، از صدور حکم اعدام براي يک بيمار اجتماعي شگفت زده شدم. بيماري که قرباني قوانين و روابط نا سالم جامعه است نياز به کمک جامعه دارد و سزاوار مجازات نيست. سرگذشت ليلا و حکمي را که براي بستن دفتر زندگي اش صادر شده بود براي اين خويشاوند روحاني نقل کردم و نظرش را نسبت به حکم شرعي اعدام براي آن دختر جويا شدم.
..

مرد روحاني با خاطري آشفته سرگذشت زندگي دردناک ليلا را گوش کرد و در فکر فرورفت. من احساس خودم را پيرامون اين خبر بيان کردم و گفتم به نظر من بي عدالتي آشکار و خشونتي کور دامنگير اين دخترک بي پناه شده است. يادآور شدم اين حکم ناروا بر پايه همان اعتقاداتي صادر شده است که ايشان آنها را وسيله سعادت بشر مي داند و ترويج آن اعتقادات را حتي براي بيرون مرزها و جوامع غربي نيز لازم مي شمارد. شرح ماجراي غم انگيز ليلا نا خشنودي عميقي را بر چهره آن مرد روحاني آشکار کرد. گفتم اگر ليلا در سوئد زندگي مي کرد هرگز کارش به تن فروشي نمي کشيد چرا که در آنجا به برکت قوانين و ضوابط اجتماعي عادلانه، فقر ريشه کن شده است. پس هرگز خانواده يي پاکي و سلامتي دختر خود را قرباني امرار معاش نمي کند. در آنجا وظيفه شهرداري هاست که نيازهاي معيشتي مردم را فراهم کنند. سقفي بالاي سر، پوشاکي بر تن، غذايي بر سفره و بهره گيري از بهداشت و دوا و درمان حق هر شهروندي است. دولت و موسسات وابسته به آن بايد اين حقوق شهروندان را تامين کنند. توضيح دادم اگر هم به هر دليلي دختري به فحشا کشيده شده باشد برخورد جامعه و قانون با وي از راه شلاق، زندان و اعدام نيست. وقتي آن مرد روحاني گفته هاي مرا درباره رفتار سوئدي ها با عارضه فحشا شنيد شگفت زدگي خود را نشان داد و گفت به عقيده او حکم صادره درباره ليلا نا درست است و عادلانه نيست. ايشان پس از دريافت نسخه يي از خبر درج شده در روزنامه اعتماد قول داد با مقامات قضايي ذي ربط تماس گرفته و خواستار تجديدنظر در چنين حکمي شود. چند روز بعد در يک مراسم ترحيم شرکت کرده بودم که اين روحاني محترم هم حضور داشت. پس از پايان مراسم، ايشان سراغم آمد و خشنودي خود را نسبت به آنچه در مورد رفتار مردم و قانون در سوئد گفته بودم، ابراز داشت و گفت «لطفاً از اين پس اگر در زندگي روزمره مردم در سوئد موردي ديديد که بهتر از رفتار ما در اينجا بود از راه تلفن يا فکس يا به هر شکل ديگري به اطلاع من برسانيد

وقتي به سوئد برگشتم، گفته اين مرد محترم را همواره به ياد مي آوردم. با برخورد به هر پديده يي در زندگي روزمره در سوئد، آن پديده را با پديده مشابه آن در جامعه ايران مقايسه مي کردم. بديهي است وقتي رفتار مردم دو جاي مختلف را کنار هم بگذاريم، نا خودآگاه ذهن ما به قضاوت مي نشيند و گزينش مي کند. يکي بهتر و ديگري بدتر. اين سنجش و گزينش از آن پس يک عادت روزمره شده بود. پس از چندي که به ارزيابي و مقايسه پديده هاي اجتماعي در دو جامعه ايران و سوئد پرداخته بودم به اين نتيجه رسيدم که ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

فکر کردم به جاي آنکه نتيجه اين ارزيابي را به آن روحاني محترم گزارش دهم، آن را در اختيار همه مردمان خوب ميهنم بگذارم تا شايد رهنمودي براي بهتر زيستن باشد. از اين رو اين مجموعه را با نام «مردمسالاري و رفاه اجتماعي در سوئد» در اختيار خوانندگان مي گذارم. سبب گزينش اين نام آن است که به نظر من رفاه اجتماعي موجود در سوئد نتيجه آزادي و مردمسالاري واقعي در آن کشور است. توضيحاتي که در اين مجموعه خواهيد خواند درک چنين نتيجه يي را آسان خواهد کرد.

منبع روزنامه اعتماد

 

 


نویسنده: داود ׀ تاریخ: پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:دموکراسی, در ,سوئد, دموکراسی در سوئد ,حکم ,شرعي ,اعدام,مردمسالاري ,رفاه ,اجتماعي , سوئد, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تمامی حقوق برای سایت روستای آزادوار محفوظ است. انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است